رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

نوزدهم تیرماه..سفر به استان گلستان

سلام گلم روز نوزدهم تیر ساعت هفت و نیم عصر ما بلیط قطار داشتیم به مقصد گرگان من و تو و مامی و خاله شمسی یه کوپه چهار نفری گرفتیم... ساعت دو ظهرم بلیط اتوبوس گرفتیم از اراک به تهران... خلاصه که حدود ساعت شش رسیدیم تهران و با تاکسی رفتیم راه اهن... همه چیز خوب بود .. من و تو طبقه پایین قطار خوابیدیم... کولر هم روشن و هوا حسابی خنک... با یکساعت تاخیر ساعت هفت رسیدیم گرگان... رفتیم خانه معلم...خ ناهارخوران عدالت۹۶ فقط اتاق پنج تخته خالی داشت و اجبارا گرفتیم... و رفتیم گرگان گردی... کاخ رفتیم و عصرشم که حسابی بارون میامد رفتیم ناهارخوران. روز چهارشنبه رفتیم بندرترکمن..۴۵کیلومتریه گرگان. با قایق رفتیم جزیره اشواره..بعد اونم عکس س...
26 تير 1396

هفدهم تیر...روز سنجش کلاس اول

سلام گلم امروز روز سنجش کلاس اولت بود...ساعت ده صبح مدرسه ۲۲بهمن سرفاز یک هپکو... و اما بابا امروز ماموریت اصفهان بود..ما مجبور بودیم خودمون با اژانس بریم... دیشب طبق معمول دیر خوابیدی اما صبح ساعت نه بیدارت کردم و خلاصه ساعت نه و نیم با اژانس رفتیم.. جالبه که من اصلا عکس ازت ننداختم درحالیکه تصمیم داشتم اما یادم رفت.. اخه روز پرکاری بود امروز... خلاصه وقتی رسیدیم اول اتاق بهداشت رفتیم قد و وزن..ـ قد۱۱۲ و وزنت۱۶ خانومه گفت وزنت فوق العاده پایینه و تو برگت نوشت لاغری بی اندازه موهاتو دندون هاتو چک کرد و گفت چون دندون های داییمت در اومده بهتره بریم شیار بندی تا دندونات خراب نشن..ـ بعد اون خودت تنها رفتی واسه بینایی سنجی...
17 تير 1396

یازدهم تیر...عشق کوچولوی مامان

باغ ِ گل کنار ِ چشم های تو بی طراوت است... تو از بس برای من عزیزی ! خودم را فراموش کرده ام ... رادینم... تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت ؟ تو کدام ِ مایی ؟ که انقدر دلنشین و ُ دلبرانه ای ! فدای تو تمام ِ لحظه های من.   ...
11 تير 1396

دهم تیر...ارایشگاه و اتلیه

سلام گلم امروز کلاس بسکتبالتون تشکیل نشد... واسه همین کلا خونه بودیم... تا اینکه عصر تصمیم گرفتیم تو و سامیارو ببریم آتلیه بهرخ که کارتشو داشتیم واسه انداختن یک عکس رایگان... اول قرار بود سامیار بره پیش عمو قیچی موهاشو سشوار بکشه بعد بریم اتلیه... تا اینکه عمو قیچی به درخواست خودش موهای تو را هم سشوار کشید...حسابی عالی شدی   بعد از اونجا رفتیم اتلیه و عکسو انداختیم...قرار شد هفته اینده بهمونـ تحویل بده اینم از خوشتیپ من     ...
11 تير 1396

نهم تیر...ی روز خوب

سلام گلم امروز صبح زود بابات با دوستش رفتن تهران نمایشگاه شیر الات... ما هم ناهار رفتیم خونه خاله مهسا بصرف ماکارونی که تو عاشقشی عصرم با خاله شمسی و خاله مهسا رفتیم مستولند بستنی با ماست و بدون شکر و ثعلب... خوشمزه بود ...اما کالریش خیلی کم بودو اصلا سیر نشدیم واسه همین بعد اونجا رفتیم بستنی شاد و تو ی قیفی نصفه نیمه خوردی بعد خاله شمسی ما رو تا سر گردو رسوند..ما هم پیاده راه افتادیم تا رسیدیم به طلافلی....که خیلی فلافلاش خوشمزه است...خلاصه مهمون مامی ساندویچی هم خوردیم و بالاخره رسیدیم خونه... بابا هم حدود یازده و نیم شب رسید             ...
11 تير 1396

پنج تیر...تولد مامان رضوان

سلام عشقم... امروز عید فطر دقیقا مصادف با روز تولد من شده بود...از روز اول تیر همه تو گروهها تولدمو تبریک میگفتن...و کلی روزای اخر ماه رمضونو واسمـ شیرین میکردن...امروزم بابا رفت بیرون و با کیک خوشگل و خوشمزه اومد خونه..راستشو بگم تو این چهارده سال اولین بار بود که واسه تولدم منو سورپرایز کرد... عصرمـ خاله اکی و خاله افسانه و ماندانا جون و خانم ابوالمعصومی اومدن دیدن مامی که از مشهد اومده بود... و اول میخاستم کیکو نیارم چون کوچیک بود گفتمـ نمیرسه به مهمونا...اما خب اوردم و تازه اضافی هم اومد مامی بهم صد کادو داد...خاله مهسا دو تا لباس...خاله افسانه ی سوییشرت پاییزیه عااااالی ... خاله اکرمم واسه تو ی بسته بزرگگگگگ پاستیل... دستشون د...
10 تير 1396

اول تیر...رادین دلتنگ مامی

سلام گل همیشه بهارن گلم امروز پنجشنبه اول تیرماهه.. و یکشنبه مامی و مامان جونت با هم رفتن مشهد مسافرت... تو یهو پریشب لباسهای والیبالتو تنت کردی و دیدم داری میگی برم پایین با مامی والیبال بازی کنم.. فکر کردم شوخی میکنی.بعد یادت افتاد مامی مشهده..کلی ناراحت شدی و اما امروز از صبحه دلت ضعف میره واسه مامی...یکسره میگی دلم تنگ شده واسه مامی میگی چون مامان جونو کم میدیدم دلم واسش تنگ نشده..اما واسه مامی خیلی دلم تنگ شده... حتی امروز کلاس فوتبالتم نمیخواستی بری..میگفتی دلم تنگ شده واسه مامی من چطوری ۲۴ساعت دیگه تحمل کنم... مامی الان تو قطاره...و ان شاا... ساعت سه و چهار فردا صبح میرسه ...
1 تير 1396
1